دلنوشته
از نگاه کردن به عقربه های دقیقه شمار ساعت که خسته شوی، از لحظه های تنهایی و بی همراهی که خسته شوی، از بغض های فرو مانده در گلویت که خسته شوی، از لبخندهای تلخ مصنوعی ات که خسته شوی، از ترس های کودکانه همیشگی ات که خسته شوی، از دلگیری های مُدامت که خسته شوی، از چشم های دل نگرانت که خسته شوی، از پاهای خسته در راه مانده ات که خسته شوی، از ناصبوری هایت که خسته شوی، از نارفیقانت که خسته شوی، از دنیای بی روحت که خسته شوی، از هجوم نامهربانی های دنیا که خسته شوی، از آرزوهای کالت که خسته شوی، اصلاً از دنیا که “بریده” باشی، آن وقت دلت می خواهد بروی یک جایی مثل حرم، بنشینی یک جای دنج توی صحن؛ زل بزنی به تک تک آدم هایی که نمی دانی چه روزگاری دارند، زل بزنی به کبوترهایی که گاهی دلت می خواهد جای آن ها باشی، زل بزنی به آسمان آرامِ حرم و کلی عشق، مهربانی و امید از آسمانش هدیه بگیری … نه! اصلاً بگذار یک جور دیگر بگویم…
شهدایی
شهدایی
شهدایی
دلنوشته
شهادت امام جعفر صادق علیه الصادق
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق
سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع
ز غربتش چه بگویم که سینه ها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است
دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است
همانکه غربتش از قبر خاکى اش پیداست
امام صادق شیعه سلاله ی زهراست
ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد
همان که فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد
امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند
براى فاطمه از بى کسى سخن مى گفت
براى مادرش از غربت وطن مى گفت
بخاک حجرهاش از سوز سینه مى غلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مى گفت
از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن ربیع
دوانده در پی اش اندر مدینه ابن ربیع
فضاى شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است
هنور می کشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است
هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدی است
دلنوشته
رای عدالت می نویسم
می نویسم، برای روزهایی که عطر عدالت، کوچه های دلتنگی را لبریز کند و نسیم شادی بخش شاپرک ها چتری برای دلخوشی شمعدانی ها باشند.
به امید روزی که یک بار دیگر، صدای دلنشین بلال، از مأذنه های شهر بلند شود و خستگی را، از تن منتظران بزداید.
به امید روزی می نویسم که پیچک های عاشق، از روشنای پنجره ها بالا روند و دست در دست ابرها با آسمان پیوند بخورند.
دلخوشیم برای فردایی که بهار، پیراهن سبز خود را بر تن کند و پروانه ها، تمام کوچه باغ ها را با بال های طلایی خودشان جارو کنند و زمین، از دست های مهربان باران، فراوانی بنوشد و آن گاه است که مطمئن می شوم،
«هزار آیینه می روید به هرجا می نهی پا را همین قدر از تو می دانم، هوایی کرده ای ما را
میان چشم هایت دیده ام قد می کشد باران … و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را»
آقای مهربان! هزار و این همه سال است که خنده ها، از لب ها گرفته شده و کوچه های امید، در حسرت یک بهار ماندگار تکیده. احساس ها در خود فراموشی خاموش می شود، وقتی که پرچم های رنگارنگ تزویر، بر فراز ویرانی های تمدّن در اهتزاز باشد.
مهربان همدم! روزگار بدی شده است. برای تمامی عاشقانت. از خود می بریم و با گناه پیوند می خوریم و در گرداب معاصی دست و پا می زنیم و کسی به داد دلِ تنگ ما نمی رسد.
… تو می دانی، بسیار سخت است که باشیم و از نیامدنت گلایه نکنیم. سخت است که تو را برای چهار فصل امید، نخوانیم و در خود بپوسیم.
در روزگاری که پرستوها، از سرزمینِ وجودشان کوچ می کنند و تحمل سوز تازیانه های فراق را ندارند، جان می کَنیم. دریاها در رکودی به وسعت یک باور، می میرند و از دلِ دریاها مرداب ها جان می گیرد و ماهی های سرخ عاشق، در حسرت امواج خروشان دریا، پولک های طلایی خود را در تُنگ کوچک تنهایی شان می شویند و فریاد می زنند که:
ای آخرین ترانه و ای آخرین بهار باز آکه بی حضور تو تلخ است روزگار
مولای سبزپوش من، ای منجیِ بزرگ تعجیل کن که تاب ندارم در انتظار
مذهبی
عید قربان
روز معاشقه با خدا
روز عشق
عید مبعث
دهه فاطمیه
ای تاج سر عالم و آدم زهرا / از کودکی ام دل به تو دادم زهرا
آن روز که من هستم و تاریکی قبر / جان حسنت برس به دادم زهرا . . .
عرض تسلیت به مناسبت ایام دهه فاطمیه
ه
ایمان به خدا
حرف دل